داشتم فکر میکردم چطور میتوانم برای یک نفر کاری انجام دهم،
خداوند رو به من کرد، لبخندی زد و گفت:
"عزیزم! اولین کاری که میتوانی برای کسی انجام دهی، این است که بدانی تو نمیتوانی برای هیچکس کاری انجام دهی."
از او تشکر کردم و فکر کردم چطور میتوانم برای خودم کاری انجام دهم.
خداوند رو به من کرد، لبخندی زد و گفت:
"عزیزم! اولین کاری که میتوانی برای کسی انجام دهی، این است که بدانی تو نمیتوانی برای هیچکس کاری انجام دهی."
از او تشکر کردم و فکر کردم چطور میتوانم برای خودم کاری انجام دهم.
۱ نظر:
منظور خاصي نداشتم ... فقط ياد شهر قصه افتاده بودم .
راستي ... فك كنم تو مي توني براي همه يه كاري بكني ...اينكه خوتو دوس داشته باشي . اونوقت هارمونيت رو همه اثر ميزاره .. چاكرِ دخمل خوشگلم .
لي لي
ارسال یک نظر