۱۸ فروردین ۱۳۸۷

نوستالژیا

حرفهایی هست که اینجا هم نمیتونم بگویم، حتی با خودم ...
Shame on U Mahsa
حس نوستالژیک مسخره ای دارم، همیشه یاد اون چیزی که گذشته، آزارم میده، همیـــــــــــــــــشه!
اصلا دلم میخواد یک بار یه چمدون بردارم و برم راه بیفتم همینطور الکی وسط بیابونای خدا و از همه بدتر خاک لعنتی خوزستان.
خو زس تان!
بعضی روزا که از خواب بیدار میشم یه درد عجیبی تو وجودم میپیچه، دور میزنه، و من میفهم که دوباره اون حس نوستالژیکی مسخره ...
رهام نمیکنه، Just Set Me FREE!
فکر میکنم حداقل پنجاه برابر همسن و سالام خاطره دارم، تنها چیزی که از این عمر پربار! و شریفم کسب کردم، خاطره ها ... مثل خوابهام که یک لحظه رهام نمیکنند: خوابای سینمایی، خوابای چند قسمتی، کارتونی، کمدی، فلسفی، پلیسی، جنایی، عاشقانه، همه جور ... و خاطره ها ... و خاطره ها ...
.
.
یک بار رفتم خرمشهر! هیشکی نمیدونه، به هیچکس نگفتم، هیچوقت، هیچ چیز بدی نبود، هیچ هیچ، اما تو گور دلم دفن شد، چرا؟ چون "اینجا ایران است و من تو را دوست میدارم"
به همین سادگی
همین خاک عزیز خاکیه که مجبورت میکنه پاکترین پاکترین خاطره هاتو تو گور دلت دفن کنی! ترس از قضاوت، امنیت اجتماعی و هزار زهرمار دیگه که تو این خاک عزیزتر از جانم ارزشه، ارزش همین مردم مسخره و مزخرفی که چه بسا دوستشون دارم!!!
اون کاری که میخوام بکنم اسمش مهاجرت برای پیشرفت نیست، اسمش فراره، فرار از این ارزش های گند کرده ای که بوی لاش میده و تمام زندگی و تمام جوانی یک آدم رو به گند میکشه، و حالا ترس برم داشته، میتونم؟ میتونم برم و برای همیشه قید حافظیه و باغ ارم شیراز و امیری و لین یک آبادان و نادری و کیانپارس و جاده ساحلی اهواز و آریاشهر لعنتی تهران رو بزنم؟
و همه اونجاهایی که بودم و دیدم و عکس یادگاری گرفتم و نگرفتم، رود دز دزفول و سد علی کله، پارک معلم و اروند رود و لب شط آبادان، آبشارهای شوشتر، معبد سه هزار ساله چغازنبیل و هفت تپه و قلعه شوش(آکروپل) و حرم دانیال پیغمبر، پل سفید اهواز و دانشکده باستانی ما "سه گوش" و اتوبان گلستان و دانشگاه جندی شاپور، بازار دیلم و گناوه و شنا درخلیج پارسی بی انتهای پارس و بندر بوشهر، سی و سه پل طویل اصفهان منفور و ارگ تاریخی گوگد گلپایگان با آن چایخانه سنتی اش، کاخ های داریوش در پارسه و آرامگاه ابدی "کورش آسوده بخواب که ما بیداریم" در پاسارگاد و پله های چند سانتی تخت جمشید، کوههای تنگه چوگان و نقشهای بیشاپور ساسانی، موزه اسلحه عفیف آباد و کاخ گلی، پرسه زدن تو عمارت باغ دلگشا و از پله های چوبی پوسیده ش دزدکی بالا رفتن، زیر دروازه قرآن نشستن و از بالای کوههای خواجوی کرمانی طاووس رو دید زدن و دزدکی جیغ کشیدن، سر آرامگاه حافظ خلوت کردن و میون سروهای باغ ارم قایم شدن، و خندیدن به فتح کاخ سعدآباد!
و میدونم که این پروژه وبسایت ایرانگردی بیش از پیش به احساسات ناشناخته ای که از این سرزمین مقدس مسخره م دارم چنگ خواهد زد، و با این وجود بیصبرانه منتظر شروع این پروژه م.
شاید لابلای دیتاهای این سایت خودم رو پیدا کنم!
اما میدونم که دیگه هیچ جای این دنیا آزادی و انرژی هوای شرجی دانشگاه چمران اهواز رو پیدا نمیکنم، با خیابونهای بمب زده ش، کولرهای گازیش، و لهجه آشنای عربها، و حتی بازار بوگندوی کاوه در اون روزهای دور که همیشه این شعر فروغ رو به خاطرم میاورد:
"بازار در بوهای سرگردان شناور بود
در بوی تند قهوه و ماهی
بازار در زیر قدمها پهن می شد کش می آمد با تمام لحظه های راه می آمیخت
و چرخ می زد در ته چشم عروسکها"

و هیچ مهمونی و جشنی با دسته های ارکستر و بلندگوهای گنده سیستمهای خفن، جای جشن تولد 20 سالگی رو توی خوابگاه با یه رادیو ضبط یک کاسته که قر قر میکرد نمیگیره و جشن های شب یلداش
و هیچ عزاداری و بزن و برقصی مثل سنج و دمام عربها تو محرمهای دور جان تازه به نفس آدم نمیده، میده؟
و صدای کویتی پور ...
و کارون
وپشت عکس رود دز که نوشتم: "دز زیباست، آبی ست، اما کارون نیست، کارون دلش آبی ست."
و پشت یک عکس یادگاری در دانشکده که نوشتم: "دلم جرئتش قطره ای بیش نیست* تو ای عشق او را به دریا ببر" و نوشتم: " معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست* پیرم اما بگذارید که جاری باشم، و باز نوشتم: این را برای روزی مینویسم که پیر شده ای و خاطرات کارون را درو میکنی"
هه ...
نه، پیر نشدم هنوز و دارم خاطراتم را درو میکنم.
کسی چه میداند، روزی، جایی که معلوم نیست کجای این دنیا باشد، امروزم را درو میکنم، با خاطراتش و باز اشک ...
و فکر نمیکنم آن سر دنیا حتی حافظیه ای باشد تا در آغوشش خلوت کنم.
دیگر نمیترسم، هیچکس از من نپرسد چرا، دلتنگم برای همه چیز و همه کس و همه جا ودلتنگیم را دوست دارم، مثل سرزمین باستانی گند گرفته ام، مثل کودکی تارم، مثل همین دقایق بی خاصیت.

و شعر یکی از دوستان که میگفت: "مثل کارون شده ایم، بزرگ، زیبا، مبهم، کاش لایه روبی میشدیم."

پ.ن: دلم میخواد بلند بلند آهنگی که زمان پیش دانشگاهی میخوندیم بخونم:
" خوابم یا بیدارم، لمس تنت خواب نیست، این روشنی از توست، بگو که از آفتاب نیست، بگو که بیدارم، بگو که رویا نیست، بگو که بعد از این، جدایی با ما ...،
اگه این فقط یه خوابه، تا ابد بزار بخوابم، بزار آفتاب شم و تا صبح، از تو چشم تو بتابم، بزار اون پرنده باشم، که با تن زخمی اسیره، عاشقه مرگه که شاید ............................................
پ.ن2: و با صدای کویین که میخواند:
If you're searching out for something"
Don't try so hard
If you're feeling kinda nothing
Don't try so hard
When your problems seem like mountains
You feel the need to find some answer
You can leave them for another day
Don't try so hard
"By Queen

هیچ نظری موجود نیست: