۲۶ خرداد ۱۳۸۷

چطوری شد که من لیسانس گرفتم

کاغذ پاره هایم (من اسمشان را گذاشته ام جهیزیه) را بیرون ریخته بودم تا مثلا به بهانه اینکه میخواهم تا چند روز دیگر رخت بربندم و تا ملک تهران بروم، یک گشتی هم توی خاطرات بزنم، که لابلای جهیزیه ام چشمم به یک پاکت افتاد که بهش نمیومد نامه فدایت شوم باشه، بازش کردم، یک خانم دکتری با یک خط خیلی ضایع نوشته بود:
«گواهی میشود خانم "بنده" به علت مسمومیت شدید غذایی نیاز به یک روز استراحت پزشکی از تاریخ 26/3/84 لغایت همان روز دارند»
و زیر نوشته خانم دکتر امضا و مُهر پزشک معتمد دانشگاه خودنمایی میکرد.
و همه اینها یعنی اینکه:
من میتوانم درس ترجمه اسناد و مکاتبات (2) را که تنها درس ترم ده ام بود، حذف پزشکی نمایم و در خوابگاه گرم و خو ش آب و هوای اهواز در روزهای پایانی خرداد که به مدت سه روز بعد از بمبگذاریهای آن سال از آب گوارای تصفیه نشده و برق مهربان محروم بود، به استراحت بپردازم و سگ تو ضرر یک ترم یازده هم برای همین یک درس دوباره توی خوابگاه گرامی و محترم شهر اهواز بمانم.
حالا چرا بنده تا همینجاش هم به خاطر شش (به عدد:6) تا تک واحد مجبور شده بودم دو ترم اضافه بر سازمان، یعنی ترم 9 و 10 در شهر دوست داشتنی اهواز به فعالیت شیرین الافی بپردازم، و اصلا چی شد که من 6 تا تک واحد یعنی 3 تا دو واحدی اضافی آوردم برمیگردد به پیچیدگی اسرارآلود شخصیت شخص شخیص جناب استاد دکتر اسماعیل البارودی متولد عراق!!! که شخصیت شخیصش کمی به شعبان بی مُخ خودمان و کمی هم به آقای صدام حسین رفته بود، و همچنین قلدریهای پی در پی اینجانب با ایشان و نیز این نکته که هیچکس پیدا نشد بگه بابا جون بارودی بارودیه، همه هم میدونن که بارودیه، هرکس هم به قدر توان خویش پشت سر ایشان لغز میخواند، حالا این وسط تو چیکاره ای که وایمیسی جلوش و قلدری مینمایی؟!
درددل را کم کنم، قرار شد این تنها و آخرین واحد شریف را برایمان حذف پزشکی بنمایند، که ما گویی به یکباره جانی تازه گرفته و از بیمارستان در رفته و به سمت دانشکده باستانی سه گوش سرازیر شدیم و به سوی آخرین امتحان مقطع کارشناسیمان شتافتیم، که در اینجا ناگهان در حیاط دانشکده با استاد عباس کچل مواجه گشتیم و استاد چنین فرمودند: «به به، خانم زرین چنگ!!! چه عجب ما به افتخار دیدارتان نائل آمدیم» ، در این اثنا بنده که میخواستم شروع به زنجه موره بنمایم و التماس بنمایم که استاد سه روز است تو این گرمای اهواز نه برق داریم نه آب، و این روزها که اهواز توسط وابستگان اجنبی و بیگانگان مورد بمبگذاری قرار میگرفته ما توی جو بودیم و درس خواندن بسی مشکل بوده است، و از همه اینها مهمتر بنده دیشب تا نیمه های بین شب و صبح توی بیمارستان در حال شتافتن به دیار باقی بوده ام و تازه نامه حذف پزشکی هم دارم، اما با اینحال بخاطر عشق بی وقفه ای که به شما دارم از بیمارستان در رفته ام تا به امتحان شما برسم، ناگهان فریاد استا عباس کچل شروع شد که: «ای بچه پررو پس در طول ترم کجا الافی مینمودی؟ حتی یک جلسه هم سر کلاس نیامده ای، حالا میخواهی امتحان هم بدهی؟! امتحان بی امتحان!»
و بنده گریه کنان و زار زنان به اتاق مدیر گروه همی رفته و بسی التماس نمودم و پس از التماسهای بسیار بنا شد استاد عباس کچل لطف نموده و نمره اینجانب را از ده (به عدد 10) کم نمایند.
و اینچنین شد که سه سال پیش در چنین روزی به تاریخ 26/3/84 ما که ترجمه اسناد و مکاتبات (1) را در کارنامه شریفه بیست (به عدد:20) شده بودیم، ترجمه اسناد و مکاتبات (2) را بهرحال پاس نمودیم و پس از تحمل رنج ومشقت بسیار، با بدبختی به اخذ درجه شریف کارشناسی (Bachelor of Science) زبان انگلیسی (از دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی «سه گوش» دانشگاه شهید چمران اهواز) نائل گشتیم.
26/3/87

۲ نظر:

امير گفت...

يك متن آشنا
با همان شوخ طبعي و بذله گويي هاي خاص خودت
خيلي آشنا بود!
ميگم خانم زرين پنجه!!! خوب شد كه با اين اوضاع كارتون به ترم ارفاقي و كمسيون موارد خاص و ووو نيفتاد :-))
در هر حال مبارك باشه سالگردش!!

Unknown گفت...

تبریک می گم عزیزم