۲ تیر ۱۳۸۷

فکر میکنم بیشتر به اون دلایلی که یک پسر از خونه میره من دارم از این خونه میرم تا به اون دلایلی که یک دختر!
حالم خوب نیست، میدونم بالاخره یه روز باید با این قسمت از داستان هم روبرو بشم، اماشاید دوباره سفر رو یک روز به تاخیر بندازم.
باید هیچ بهونه ای برای موندن نداشته باشم، کسی چه میدونه شاید هم امشب برم، اااااااااااااه ........
اصلا خودمم نمیدونم.
پ.ن: امروز 22 ژوئن هست، یعنی یک سال از اون روز گذشته!

۳ نظر:

نان و شراب گفت...

چته دختر ... چي به سرت داره مياد؟


لي لي

نان و شراب گفت...

كجايي بابادلمون تنگيده


لي لي

ناشناس گفت...

منو با خودت ببر