از اولین و فکر میکنم آخرین سفر مشهد برگشته ام. سفر این بار کلی برای خودش ماجرا داشت! که به ترتیب اهمیت از قرار زیرند:
1- یک چند نفری مان حسابی با هم دعوایشان شد، و کلی سوژه جور شد.
2- پول یکی مان را تو خیابان زدند که خیلی بامزه بود.
3- گواهینامه یکی مان را که برای ضمانت خانه کرایه ای داده بود، پیچاندند و دیگه هم گیرش نیومد، و اصولا باید منتظر باشیم که همین روزها بنده خدا را به جرم قاچاق و از این قبیل دستگیر کنند.
4- من ولی توی مجتمع جهانگردی به اتفاق مامان و داداش محترم، کلی با خوردن و خوابیدنِ محض صفا نمودم.
5- مهمترین خبر را در آخر میگویم که روز آخری که داشتم به اتفاق آقای داداش از تقریبا جلوی حرم مطهر رد میشدم، از آنجا که من اصولا آدم نامطهری هستم، یک خواهر مطهر که از قضا خادم حرم مطهر بود، با دیدن چهره آویزان من که بی شباهت به میت نبود، شیون کنان چنگ به صورت خویش انداخت، و خطاب به آقای داداشم (و نه خطاب به چهره نامطهر بنده) با بانگی بلند سه مرتبه فرمود: خیلی افتضاحه، خیلی افتضاحه، خیلی افتضاحه!!! (من را داشت میگفت و منظورش این بود که آقای داداشم چهره شلخته مسافرت آگینِ نامطهر و پلید بنده را از آنجا دور کند.) در این لحظه آقای داداشم من را که فریاد زنان میگفتم ریختت افتضاحه و میرفتم که در چنگ اندازی به چهره مطهرش او را یاری بدهم، کشید و گفت بیا برویم آبجی، مگر دنبال شر میگردی؟! و بدینوسیله مرا از محل دور نمود تا چهره شریف حرم مطهر و خادمهای بسیار باشرفش به ریخت نحس و پلید بنده، بیش از آن نخورد.
این بود انشای من درباره تابستان و سفر اول و آخر به مشهد مقدس.
نتیجه اخلاقی که از این داستان میگیریم این است که ای مامان! دیگر سالی یک بار به بنده گیر ندهید که یکبار هم شده بیا مشهد.
1- یک چند نفری مان حسابی با هم دعوایشان شد، و کلی سوژه جور شد.
2- پول یکی مان را تو خیابان زدند که خیلی بامزه بود.
3- گواهینامه یکی مان را که برای ضمانت خانه کرایه ای داده بود، پیچاندند و دیگه هم گیرش نیومد، و اصولا باید منتظر باشیم که همین روزها بنده خدا را به جرم قاچاق و از این قبیل دستگیر کنند.
4- من ولی توی مجتمع جهانگردی به اتفاق مامان و داداش محترم، کلی با خوردن و خوابیدنِ محض صفا نمودم.
5- مهمترین خبر را در آخر میگویم که روز آخری که داشتم به اتفاق آقای داداش از تقریبا جلوی حرم مطهر رد میشدم، از آنجا که من اصولا آدم نامطهری هستم، یک خواهر مطهر که از قضا خادم حرم مطهر بود، با دیدن چهره آویزان من که بی شباهت به میت نبود، شیون کنان چنگ به صورت خویش انداخت، و خطاب به آقای داداشم (و نه خطاب به چهره نامطهر بنده) با بانگی بلند سه مرتبه فرمود: خیلی افتضاحه، خیلی افتضاحه، خیلی افتضاحه!!! (من را داشت میگفت و منظورش این بود که آقای داداشم چهره شلخته مسافرت آگینِ نامطهر و پلید بنده را از آنجا دور کند.) در این لحظه آقای داداشم من را که فریاد زنان میگفتم ریختت افتضاحه و میرفتم که در چنگ اندازی به چهره مطهرش او را یاری بدهم، کشید و گفت بیا برویم آبجی، مگر دنبال شر میگردی؟! و بدینوسیله مرا از محل دور نمود تا چهره شریف حرم مطهر و خادمهای بسیار باشرفش به ریخت نحس و پلید بنده، بیش از آن نخورد.
این بود انشای من درباره تابستان و سفر اول و آخر به مشهد مقدس.
نتیجه اخلاقی که از این داستان میگیریم این است که ای مامان! دیگر سالی یک بار به بنده گیر ندهید که یکبار هم شده بیا مشهد.
۳ نظر:
loooooooooool
vaaay
too bloget safare mashhado khoondam
yade 2 sal pish oftadam
too bazar reza boodam dame ghoroob in khanoomaye basiji rikhtan oonja. oomadan be man gir dadan ke moohato bokon too!!!
hala bad az 3 bar ke be man goft taze fahmidamm chi mige
hame havasam be nakhoonash bood :D
do ta dokhtare javoon boodan ooni ke man gir dade bood nakhoonash bolannnnd lake sefid zade bood saresh! kheili khoshgel shode bood looooL :D:D:D
heeeeeeey
belakhare movafagh shodam comment bedam inja :D
bekhatere to wordpress sakhtamaaaaa
eyval
آخي چه عذابي كشيدي خواهر .
راستش نمي دونم چرا منم به اين شهراي مذهبي حسه خوبي ندارم .
هنوزم همون شمالو ترجيح ميدم .
راستي به سايتي كه گفتي سر زدم ولي نمي دونستن چه جوري عضو بشم.
قربونت برم
لي لي
ارسال یک نظر